دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 18901
تعداد نوشته ها : 5
تعداد نظرات : 2
Rss
طراح قالب
بهنام حاتمي
  1. سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
  2. سرها در گریبان است
  3. کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
  4. نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
  5. که ره تاریک و لغزان است
  6. وگر دست محبت سوی کسی یازی
  7. به اکراه آورد دست از بغل بیرون
  8. که سرما سخت سوزان است
  9. نفس ، کز گرمگاه سینه می آید برون ، ابری شود تاریک
  10. چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
  11. نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
  12. ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
  13. مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
  14. هوا بس ناجوانمردانه سرد است … ای
  15. دمت گرم و سرت خوش باد
  16. سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
  17. منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
  18. منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور
  19. منم ، دشنام پست آفرینش ، نغمه ی ناجور
  20. نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
  21. بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم
  22. حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
  23. تگرگی نیست ، مرگی نیست
  24. صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است
  25. من امشب آمدستم وام بگزارم
  26. حسابت را کنار جام بگذارم
  27. چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
  28. فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
  29. حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
  30. و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
  31. به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
  32. حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است
  33. سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
  34. هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
  35. نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
  36. درختان اسکلتهای بلور آجین
  37. زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
  38. غبار آلوده مهر و ماه
  39. زمستان است
دسته ها :
شنبه بیست و یکم 10 1387
  1. قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
    از کجا وز که خبر آوردی ؟
     
    خوش خبر باشی ، اما ،‌اما
    گرد بام و در من
     
    بی ثمر می گردی
    انتظار خبری نیست مرا
     
    نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
    برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
     
    برو آنجا که تو را منتظرند
     
    قاصدک
    در دل من همه کورند و کرند
     
    دست بردار ازین در وطن خویش غریب
     
    قاصد تجربه های همه تلخ
     
    با دلم می گوید
     
    که دروغی تو ، دروغ
     
    که فریبی تو. ، فریب
     
    قاصدک هان ، ولی ... آخر ... ای وای
     
    راستی ایا رفتی با باد ؟
    با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای
    راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟
    مانده خکستر گرمی ، جایی ؟
     
    در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
     
    قاصدک
    ابرهای همه عالم شب و روز
     
    در دلم می گریند .
دسته ها :
شنبه بیست و یکم 10 1387
  1. برای این می نویسم که بدانم کیستم، در کجا، کجای عصر و زمانه ی خود ستم.بدانم، دانستنی براستی دانستن، که آیا هنوز هستم، هنوز زنده ام؟چون به اعتقاد من « هستن »تنها در همین کسوت خلق خود بودن ، و از هوا و آب و نان سهمی بر گرفتن، نیست. در این امر، انسان هر انسانی با انسان و حتی حیوان دیگر مشترک و شاید کمابیش همانند است .نه این « هستن » نه؛بلکه آن « هستن » در اوج ، آن لحظات نادر و کمیاب که « هستی » با « مستی» توامان است و پیوند و اتصالی شگفت در حد آمیختگی ، و بلکه یگانگی پیدا کرده است، در چنین لحظات است که به اعتقاد من هستی و بودن به راستی تحقق می یابد و انسان می تواند با شوق و شعف بگوید:  های زمانه! من هستم، من برای این می نویسم ، می سرایم، متغنی می شوم، که بدانم آیا هنوز می توانم واجد و عارف آن چنان لحظات گردم و آن چنان شعف را فریاد گر شوم و زمانه را آگاه کنم؟ و این حال همیشه دست نمی دهد و به دلخواه آدم نیست. و شاید همین گهگاه و اندک یابی آنچنان که وارد بر « حال » انسان و مزین و مرصع کننده ی « وقت و حال » است که آن لحظات را ممتاز و درخشان می سازد و از دیگر لحظات مرده ی عمر تمایز و تشخیص می بخشد. به این دلیل است که گفته اند :
  2. خانه گه تاریک و گاهی روشن است * یارب این نور از کدامین روزن است
دسته ها :
شنبه بیست و یکم 10 1387
بعد از مرگم تکه یخی به شکل صلیب بر روی سنگ قبرم بگذارید تا با اولین طلوع خورشید اب شودوبه جای یار برایم گریه کند
دسته ها :
شنبه هجدهم 8 1387
کوچکتر از آن هستی که قدر ثانیه‌ها را بدانی بیچاره عمر حقیرت با همین ثانیه‌ها سپری میشود و هنگام پایان میبینی و میدانی که هیچ نبودی و هیچ نکردی
دسته ها :
شنبه هجدهم 8 1387
X